نیمه شعبان و مسجد مقدّس جمكران
 
انتظارفرج
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 15:40 ::  نويسنده : احمدسلیمانی فر
جمکران

شغل من رانندگى است و سى سال است كه در این كار هستم. تمام این مدّت با ماشین سنگین در بیابان ها رفت و آمد مى كردم.

یك روز صبح هرچه كردم، نتوانستم از رختخواب بلند شوم. اوّل فكر كردم كه پاهایم خواب رفته است، امّا بعد متوجه شدم كه زانوهایم مثل چوب خشك شده است. همان موقع اوّلین كسى را كه صدا زدم، امام زمان علیه السلام بود. بدون هیچ اختیار و كنترلى توى رختخواب افتادم.

بچه ها اطرافم جمع شدند و مضطربانه علت را از من مى پرسیدند، امّا من فقط مى گفتم: «نمى دانم . . . نمى دانم».

حدود 18 روز در منزل بسترى بودم و درد مى كشیدم. پیش هر دكترى كه به فكرمان مى رسید، رفتیم. در نهایت وقتى از همه جا مأیوس شدیم به امام زمان و چهارده معصوم علیهم السلام متوسّل شدم. بالاخره بعد از مراجعه به یكى از دكترها قرار شد كه پایم را عمل كنند. چند روز بعد كه غروب شب نیمه شعبان بود، بى اختیار اشكم جارى شد و به همسرم گفتم: «امشب عید است، چراغ ها را روشن كن!»

كلیدهاى ایوان را هم خودم روشن كردم و چهار دست و پا به رختخواب برگشتم. آن شب، شب عجیبى بود; حال خاصّى داشتم. اشك از حصار چشمانم رها مى شد و روى سینه ام مى ریخت. تنها امیدم امام زمان علیه السلام بود. در خیالم كبوتر دل شكسته ام را به طرف جمكران پرواز دادم و پشت در سبز رنگ مسجد ایستادم و از بین شبكه هاى در به گنبد و گلدسته مسجد خیره شدم و با خودم زمزمه مى كردم.

صبح، دخترم آمد و با حالتى بغض آلود گفت: «بابا! دیشب كه تولّد امام زمان علیه السلام بود، خواب دیدم دكترى آمد و خواست پاهاى تو را مالش دهد. یك مرتبه آقا سیّدى جلو آمد و گفت كه بگذارید من پایش را بمالم» و همان طور كه گریه مى كرد، ادامه داد:

«بابا! به دلم یقین شده است كه باید به جمكران برویم. من نذر كرده ام براى حضرت آش بپزیم».

گفتم: «عزیزم! من خودم براى امام زاده سیّد على نذر كرده ام».

ناگهان سراسیمه از خواب پریدم و شروع به دویدن كردم. درِ مسجد را گم كرده بودم. محكم به دیوار برخورد كردم. وقتى درِ خروجى را نشانم دادند، چنان با عجله حركت مى كردم كه چند مرتبه زمین خوردم و بلند شدم. اصلا احساس درد نمى كردم. به حمد خدا و با عنایت امام زمان علیه السلام شفا گرفتم و الآن هیچ گونه مشكلى ندارم

سرانجام با اصرار دختر و دیگر بچه هایم راضى شدیم تا به مسجد مقدّس جمكران برویم و در آن جا نذرمان را ادا كنیم. وسایل لازم را تهیه كردیم. من در حالى كه خوابیده بودم، كمى از سبزى ها را پاك مى كردم.

گفتم مرا به حمام ببرند. چون مى خواستم با بدن پاك وارد مسجد شوم. صبح كه مى خواستم بلند شوم تا به طرف جمكران حركت كنیم، درد پاهایم بیش تر شد; طورى كه اصلاً نمى توانستم از جا بلند شوم. فریادى از درد كشیدم و گفتم:

«یا صاحب الزمان! من مى آیم، امّا اگر خوبم نكنى، بر نمى گردم!»

وقتى از ماشین پیاده شدیم، همسرم تا وسط حیاط مسجد دستم را گرفت. به او گفتم: «مرا رها كنید و بروید نذرى را آماده كنید!»

وارد مسجد شدم. جاى خالى نبود. تمام مسجد مملوّ از نمازگزار بود. خودم را با هر سختى كه بود كنار ستونى رساندم. همان جا روى زمین افتادم و از درد پا ناله مى كردم. گفتم: «یا امام زمان! شفایم را از تو مى خواهم».

از شدت خستگى و درد خوابیدم. در عالم رۆیا دیدم كسى تكانم مى دهد و مى گوید یك قرآن بردار و به سر و صورت و سینه ات بگذار. اطاعت كردم. بعد قرآن را زیر بغل گذاشتم.

كسانى كه اطرافم بودند، مى گفتند: آن موقع كه در خواب بودى، پاهایت را به زمین مى كوبیدى.

حدود 18 روز در منزل بسترى بودم و درد مى كشیدم. پیش هر دكترى كه به فكرمان مى رسید، رفتیم. در نهایت وقتى از همه جا مأیوس شدیم به امام زمان و چهارده معصوم علیهم السلام متوسّل شدم. بالاخره بعد از مراجعه به یكى از دكترها قرار شد كه پایم را عمل كنند. چند روز بعد كه غروب شب نیمه شعبان بود، بى اختیار اشكم جارى شد و به همسرم گفتم: «امشب عید است، چراغ ها را روشن كن!»

ناگهان سراسیمه از خواب پریدم و شروع به دویدن كردم. درِ مسجد را گم كرده بودم. محكم به دیوار برخورد كردم. وقتى درِ خروجى را نشانم دادند، چنان با عجله حركت مى كردم كه چند مرتبه زمین خوردم و بلند شدم. اصلا احساس درد نمى كردم. به حمد خدا و با عنایت امام زمان علیه السلام شفا گرفتم و الآن هیچ گونه مشكلى ندارم (1).

دكتر توانانیا، پزشك دارالشفاى حضرت مهدى علیه السلام درباره شفاى برادر ح .ن با دكتر سعید اعتمادى تماس گرفت و نتیجه را چنین اعلام كرد:

در تاریخ 5/9/78 ساعت 25/1 با دكتر سعید اعتمادى تماس حاصل شد و وقوع معجزه و ابعاد پزشكى آن با ایشان در میان گذاشته شد. همچنین از ایشان خواستیم تا از نزدیك شخص مورد نظر را معاینه كند و نظریه كارشناسى خود را بیان نماید. ایشان هم این گونه ابراز داشت كه بعد از معاینه بیمار و مشاهده «ام .ار .آى» و از بین رفتن همه نشانه هاى واضح دیسكوپاتى، نتیجه گرفته مى شود كه این مورد، یك معجزه كاملا واقعى و غیر قابل انكار است.

 

پی نوشت:

(1) دفتر ثبت كرامات مسجد مقدس جمكران، شماره 322، آذر ماه 78.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

باسلام خدمت تمامی دوستان عزیز بعضی از دوستان سوال کردند که آیا من طلبه یا مداح هستم که من لازم دونستم خودموبرا دوستان معرفی کنم. اینجانب احمدسلیمانی فر ازسال 1378 مداحی اهل البیت راشروع کرده ودرکسوت نوکری اهل البیت (ع) درحال خدمت میباشم دوستانی که قصدبرقراری ارتباط بابنده رودارندمیتوانندبااین سامانه بامن درارتباط باشندوبرای من پیامک بزنندتادراسرع وقت جوابشان رابدهم شماره سامانه پیامک این حقیر 10000202203330
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انتظارفرج و آدرس entezarefaraj.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان